لادن صحرایی ناشنوای هنرمند

اخبار در مورد لادن صحرایی

لادن صحرایی ناشنوای هنرمند

اخبار در مورد لادن صحرایی

مادر سنگدل (2) ادامه مطلب کلیک کنید

سلام دوستان عزیز  

من روز شنبه متوجه شدم که یکی از عموهایم اسمش احمد صحرایی هست به رحمت خدا رفت خیلی ناراحت شدم که روزپنجشنبه فوت کرده و روز جمعه خواهرم رفته تشییع جنازه از اینکه بمن خبرم نداد خیلی متاثر شدم و به زن عموم کبری خانم  و دخترعموم حمیده خانم و پسرعموهام حمید و حامد و بهروز و سیروس تسلیت میگویم و مرا در غم خود شریک بدانید و حتما مراسم چهلم شرکت خواهم کرد برای شادی روح عموم احمد صحرایی فاتحه و صلوات بفرستید با تشکر از شما 

****************  

ازطرف دیگر خوشحال شدم که مسابقه وبلاگ برتر پنجم شدم و هم بعنوان زیباترین وبلاگ مرا انتحاب کرد و از ایشان خیلی تشکرمیکنم دستت درد نکنه برام سوپرایزرم کرده و کسانیکه به وبلاگ مرا رای دادند خیلی خیلی تشکرمیکنم و انشالا زحمتهایتان شما را جبران میکنم.  

نتایج مسابقه وبلاگ برتر آبانماه
 
با تشکر از تمامی دوستانی که شرکت نمودند و تشکر از کسانی که محبت نمودند و دوستان خود را حمایت کردند

 با ۵۳ رای پنجم - Ladansahraei.blogsky.com

 با تشکر از شما  

***********************  

 دوستان عزیز نمیخواهم ناراحتت کنم و آرشیو قبلی مادر سنگدل (1) را دیده بودی و حالا دوباره بدستم رسید مادر سنگدل(2)گذاشتم تو را خدا اگه ناراحتی قلبی دارید و یا مادر باردار هستید یا سن 18 به پایین هستید به این عکسها وحشتناک نگاه نکنید  چون بسیار وحشتناکه خواهشی دارم بخاطر امام حسین (ع)این عکسها نگاه نکنید . 

این عکس ببینید مادر سنگدل داره میخنده لعنت بر مادران سنگدل . 

من از تمام مادران سنگدل و هم پدران سنگدل خیلی خیلی خیلی متنفرم . 

ادامه مطلب ...

خون *خون است

 

 

او میدانست...

که اگر نمیدانست، بر هتک حرمت زن مسیحی در فرسنگها  

آنسوتر اشک نمیریخت و فریاد نمیزد...

علی میدانست..

که آموخته بود "جویی را به ستم از دهان مورچه ای 

 ستاندن" مصلحت برنمیدارد...

میدانست که خون، خون است،

و انسان، انسان..

گر چه ایدئولوژیها و مرزها و نژادها و قدرتها و مصلحتها  

این همسانی را تاب نیاورند و در طول و عرض تاریخ  

 آن را به افتراق و جدایی تبدیل کنند،

به مسلمان/یهودی، سفید/سیاه، نجس/محترم، 

 کافر/دیندار، خودی/غیر خودی، بورژوا/پرولتاریا، 

 ما/آنها...

اما شاید حقیقت آن باشد که "انسان"، "انسان" است 

 و خون، خون...

خون پسرک گرسنه ی فلسطینی که امروز به جرم ِ 

 انتخاب ِ ناکرده و سرزمین به اختیار برناگزیده در غزه 

 به مصلحت سیاه و کور اسراییل بر زمین میریزد،

خون پیرزن ناتوان هیروشیمایی که در ترازوی بیرحم 

 "سود و زیان" ابرقدرتها در یک لحظه دود میشود،

خون دخترک افغانی که به "جبر جغرافیا" با خاک می آمیزد 

 (این یکی را که مدتها است شنیده ایم، اما انگار نشنیده ایم)،

خون کودک مسیحی گرجستانی که به بمبهای روسی  

(راستی ما و سخنگویمان آن روز مدافع روسیه بودیم , و 

 دم برنیاوردیم، نه؟)،

خون زن سفید مسیحی امریکایی در خرابه های برج های دو قلو 

 (ما آنروز دلمان اندکی خنک شد، نه؟)،

خون مرد سفید مسلمان بوسنیایی در صربرنیتسا و سارایوو،

خون کودک اسراییلی که در اتوبوس مدرسه با انفجار خشم یک فلسطینی بمب به خود بسته به جرم به دنیا آمدن در سرزمین و مکانی که خود در انتخابش هیچ نقشی نداشته است بر زمین میریزد (اصلا این یکی را تصور کرده یا شنیده  ایم؟)....

تمام این خونها "سرخ" اند...

و هیچکدام از خون مرد سیاه بت پرست روآندایی که به  

جرم از قبیله ی "هوتو" بودن پامال میشود، سرخ تر نیست 

 (این یکی به ما و مصالح و منافع ملی مان مربوط نمیشد  

که به درد نیامدیم، نه؟)...

چه چیزی رنگ بعضی از این خونها را برای ما سرخ تر میکند؟

چون همکیش ما نبودند؟ یا از ما نبودند؟ یا خیلی دور بودند؟ 

 یا منافع ملیمان اقتضا میکرد و مصالحمان؟

و اگر انسان، انسان و خون او محترم است،

درد، غم، احساس و فریاد حقیقت جوی ما باید سهم تمام 

 این خونهای به ناحق ریخته باشد... آیا هست؟ بوده است؟

امروز غزه درد و زخم سر باز کرده ی انسانیت است..

اما نه "فقط" غزه...

شاید فردا در قلب تل آویو، در بیروت، قاهره، نیویورک یا  

کپنهاک ...

 گاهی یادمان میرود یا میخواهند از یادمان ببرند که 

 "خون"، "خون" است و انسان، انسان...

گاهی وقتی فقط خون "خودی" ها سرخ است...

 گاهی CNN، گاهی BBC رنگ خون دخترک فلسطینی 

 را کمرنگ میکنند و گاهی هم [...]

***

اما او میدانست...

کاش ما هم میدانستیم...

 

 

 

 

 

درس زندگی


درس زندگی

در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده است؟همه گفتند: بله، پر شده.استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت. بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند. سپس از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟ همگی پاسخ دادند: بله، پر شده!

 استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟
دانشجویان همصدا جواب دادند: بله، پر شده!
استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد. آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد. این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله، پر شده!
بعد از آن که خنده ها تمام شد، استاد گفت: این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی، خانواده، فرزندان و دوستانتان هستند. چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط این ها برایتان باقی ماندند، هنوز هم زندگی شما پر است.
استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد: ریگ ها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند، مثل شغل، ثروت، خانه. و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند. اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید، دیگر جایی برای سنگ ها و ریگ ها باقی نمی ماند. این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند.
در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعاً اهمیت دارند، همسرتان را برای شام به رستوران ببـرید، با فرزندانتـان بازی کنید و به دوستان خود سر بزنید. برای نظافت خانه یا تعمیـر خرابی های کوچک همیشه وقت هست. ابتدا به قلوه سنگهای زندگیتان برسید، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند.

 **** 

الفبــــای زنــــدگی ! 

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها 

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم 

پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات 

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها 

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها 

ج: جسارت برای ادامه زیستن 

چ: چاره اندیشی برای گریز از گرداب اشتباه 

ح: حق شناسی برای تزکیه نفس 

خ: خودداری برای تمرین استقامت 

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ‌ 

ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل 

ر: رضایت مندی برای احساس شعف 

ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها 

ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها 

س: سخاوت برای گشایش کارها 

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج 

ص: صداقت برای بقای دوستی 

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد 

ط: طاقت برای تحمل شکست 

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف 

ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها 

غ: غیرت برای بقای انسانیت 

ف: فداکاری برای قلب های دردمند 

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل 

ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق 

گ: گذشت برای پالایش احساس 

ل: لیاقت برای تحقق امیدها 

م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک 

ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها 

و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی 

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها 

ی: یکرنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
*** 

مراقب باش ...مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد

مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد

مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد

مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد

مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد
 *** 

دختر 5 سال و 8 ماهه مادر شد!


لینا مدینا که 27 سپتامبر 1933 در منطقه آندز کشور پرو (آمریکای لاتین) به دنیا آمده بود 14 ماه ماه 1939 (در 5 سال و هشت ماهگی) در بیمارستان با عمل سزارین که توسط دکتر «لوزادا» صورت گرفت یک پسر 2 کیلو و هفتصد گرمی کاملا سالم و طبیعی به دنیا آورد که نامش را «جراردو» گذاردند. این نخستین زاییمان از این دست است که در تاریخ بشر ثبت شده است. خانواده لینا قبلا تصور می کردند که در شکم او یک تومور و یا «کیست» است که هر روز بزرگتر می شود و او را برای درمان این تومور به بیمارستان برده بودند که حاملگی تشخیص داده شد و در وقت معین، وضع حمل انجام شد.
لینا که در سال اول دبستان بود به تحصیل ادامه داد و در 39 سالگی ازدواج کرد و پسر دیگری به دنیا آورد.
جراردو نخستین فرزند او که 5 سال و 8 ماه از مادر کوچکتر بود در 40 سالگی بر اثر بیماری مغز استخوان که ارتباط با حامله شدن مادر او در خردسالگی نداشت درگذشت. انتشار این خبر و عکسهای مادر 5 سال و هشت ماهه در جراید آن زمان در سراسر جهان سبب شد که خانواده ها نسبت به روابط اطفال خردسال نیز احتیاط بیشتر کنند.